کلوپ مسخره بازی کلوپ مسخره بازی
| ||
|
در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي ميكرد كه سالها بچهدار نميشد.او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول يك شيريني فروش ايتاليائي وارد مغازه شد. پس ازپايان كار، هنگاميكه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم يك گل فروش هلندي به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگرماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش راباز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، با چه منظرهاي روبروشد؟ فكركنيد. . برید ادمه مطلب لایک یادت نره:))ادامه مطلب زنی با صورت کبود رفت سراغ دکتردکتر پرسید: چی شده؟ زن گفت: دکتر، هر وقت شوهرم مست می یاد خونه، منو زیر مشت و لگد می گیره دکتر گفت هر وقت شوهرت مست اومد خونه یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن و این کار رو ادامه بده دو هفته بعد، زن با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت زن گفت: دکتر، قرقره چای سبز فوق العاده بود هر بار شوهرم مست اومد خونه من شروع کردم به قرقره کردن چای سبز وشوهرم دیگه به من کاری نداشت و الان رابطمون خيلی بهتر شده حتی اون كمتر مشروب می خوره دکتر گفت می بینی؟ اگه جلوی زبونت رو بگیری، خیلی چیزا حل می شن لایک یادت نره:))نخونی ضرر کردی یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود.
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و
به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره
براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه…
روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان
ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت :
” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت “
اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند.
اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
ادامه مطلب لطفا . .
ادامه مطلب داستان مادر ایرانی برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت ! اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه ! مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ، اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان ! ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه ! یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت : از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده ! یعنی مامانت اونو برداشته ؟ مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم ! تو ایمیل خودش نوشت : مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ، و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده ! با عشق … مسعود ! روز بعد ایمیل مادرِ مسعود : پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری، و در ضمن نمیگم که رابطه نداری ! اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود ! با عشق … مامان ! لایک یادت نره:))زنی دچار بیماری کلیوی شد, بعد از مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد, هنگامی که زنان همسایه و قوم خویش برای عیادتش می امدند در جواب همه انها که بیماری اش را میپرسیدند میگفت ایدز دارد. این امر توجه فرزندانش را به خود جلب کرد تا اینکه بعد از رفتن مهمانها از او پرسیدند مادر جان چرا به انها میگویی ایدز داری در حالی که بیماری ات چیز دیگری ست؟؟ مادر گفت دیر یا زود مرگم فرا میرسد, این را گفتم تا هیچ کدام از این زنها بعد از مرگم نقشه ی ازدواج با پدرتان را نکشد!!! گویند شیطان در گوشه ی مجلس به خودزنی, گریه و استغفار مشغول شد... لایک یادت نره:)) [ 26 / 7 / 1393برچسب:ایدز،بیماری, ] [ 21:23 ] [ سارا ]
ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﻭ ﯾﻪ ﻣﻠﻮﺍﻥ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ... ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻨﺖ، ﺑﯿﻮﻟﻮﮊﯼ ﻭ ﺍﮐﻮﻟﻮﮊﯼ ﻭ ﺟﯿﻮﻟﻮﮊﯼ ﻭ ﭘﺮﺗﻮﻟﻮﮊﯼ ﻭ ﺳﯿﺎﮊﻭﻟﻮﮊﯼ ﺑﻠﺪﯼ؟ ﻣﻠﻮﺍﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ... ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﻩ ﯼ ﻧﯿﺸﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﺼﻒ ﻋﻤﺮﺕ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ !!! ﻣﻠﻮﺍﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ :ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺗﻮ ﺷﻨﺎﻟﻮﮊﯼ ﺑﻠﺪﯼ؟؟؟ - ﻧﻪ ﭼﻄﻮﺭ؟؟ ! - ﺧﺐ ﮐﻞ ﻋﻤﺮﺕ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺖ ... ﺍﻻﻥ ﻃﻮﻓﺎﻧﻮﻟﻮﮊﯼ، ﻏﺮﻗﻮﻟﻮﮊﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ... ﺑﻌﺪ ﻧﻬﻨﮕﻮﻟﻮﮊﯼ طورو می خورلوژی ﺗﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﻬﻮﻟﻮﮊﯼ ﻧﺨﻮﺭﯼ !!! لایک یادت نره:)) [ 20 / 7 / 1393برچسب:داستان،داستان طنز،ﺑﯿﻮﻟﻮﮊﯼ ،ﺑﯿﻮﻟﻮﮊﯼ ،ﺑﯿﻮﻟﻮﮊﯼ ، ﭘﺮﺗﻮﻟﻮﮊﯼ، ﺳﯿﺎﮊﻭﻟﻮﮊﯼ،ﻣﻠﻮﺍن،ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ،, ] [ 15:55 ] [ سارا ]
یه روز یه ایرانی میره یه بانک معتبر توی آمریکا و می گه: من به 250 دلار وام فوری نیاز دارم!! (توضیح اینکه هر شهروند می تونه تا 300 دلار وام فوری بگیره اما باید یه وثیقه بگذاره) ... کارمند بانک می گه: وثیقه چی می خوای بزاری ؟طرف میگه: ماشین فراری آخرین مدلم رو... الانم جلوی در بانک پارکه! کارمند اسناد رو چک می کنه و ماشین رو تحویل می گیرند و ایرانیه پول رو می گیره و میره! بعد از 10 روز برمیگرده و پول وام رو بعلاوه 1 دلار و 16 سنت کارمزدش پس میده و سوئیچ ماشینش رو تحویل می گیره که بره... یه دفعه رئیس بانک صداش می کنه میگه: آقا ببخشید یه سوال داشتم ؟ایرانیه می گه : بفرمائید؟ رئیس بانک میگه: بعد از اینکه شما رفتید، ما حسابها و اموال شما رو بررسی کردیم و دیدیم شما یه مولتی میلیاردر هستید با کلی سرمایه !! موندیم چرا معطل 250 دلاربودید!؟ایرانیه میخنده جواب میده: کدوم پارکینگ رو می شناسی که 10 روز ماشینت رو توش پارک کنی فقط 1 دلار و 16 سنت پول بدی ...! هیچی دیگه رییس بانک و کارمندش الان دو ماهه دارن با موشک میرن بالا هنوز به پرچم ایران نرسیدن...!! لایک یادت نره:)) [ 20 / 7 / 1393برچسب:ایران ، امریکا،بانک،وام فوری،موشک،رسیدن امریکا ب ایران, ] [ 15:39 ] [ سارا ]
روزی ﺍﺑﻮ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺯپرتی ﻧﺰﺩ ﺷﻴﺦ ﺍﻟﻼﺷﯽ (ﺭﻭحنا ﻭ خشتکنا فداه) ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﻮﻻنی، ﺩﻳﺮﮔﺎهی ﺍﺳﺖ جی افی ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺑﮑﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﻭست، ﻣﺎ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﻫﺪﻳﻪ ﺍی ﺩﺭﺧﻮﺭ ﺗﻘﺪﻳﻤﺶ ﮐﻨﻴﻢ، ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﭼﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ؟ شیخ ﻓﺮﻣﻮﺩندی: خصوﺻﻴﺎﺕ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺑﺎﺯﮔﻮی ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ... ﺍﺑﻮ ﺯﭘﺮتی ﻋﺎﺭﺽ ﺷﺪ: ﻣﻮﻻنی، ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺗﻴﺮﻩ ﻭ ﺗﺒﺎﺭﯼ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺣﻮﺭﯾﺎﻥ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺑﺎﺷﺪی، ﻗﺪی ﭼﻮﻥ ﺳﺮﻭ، ﮔﻴﺴﻮﺍنی ﭼﻮﻥ ﺁﺑﺸﺎﺭ ﻃﻼﯾﯽ ﻭ ﭼﺸﻤﺎنی ﭼﻮﻥ ﺁﻫﻮ ﺩﺍشتندی. ﺷﻴﺦ ﺳﺮﯾﻊ ﺧﺸﺘﮏ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻭﺟﻮﺭ ﺑﮑﺮﺩندﯼ ﻭ ﺍﻧﺪکی ﮔﺮیستندی، ﺳﭙﺲ ﺭﻗﻌﻪ ﺍی ﻧﺒﺸﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ، ﺍﻧﺪکی ﻣﺸﮏ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪی ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪی: ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺸﮑﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺭ. ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻳﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭی ﺭﻗﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪی: ﺷﻤﺎﺭﻩ ی ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﻴﺦ ﺭﺍ ﺑﺪﻳﺪﻧﺪی ﮐﻪ ﺯﯾﺮﺵ ﻧﺒﺸﺘﻪ ﺑﻮﺩندی: ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﻫﺎﻧﯽ، گر ﺧﻮﺍستندی ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﮏ زدندی ﺗﺎ ﺗﻮﺭﻭ ﺭﻫﻨﻤﻮﻥ ﺳﺎﺯﻡ!!! ﭘﺲ ﺟﻤﻠﮕﯽ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ مدل ﻋﺼﻤﺖ ﻭ ﭘﺎﮐﺪﺍمنی ﺷﻴﺦ ﺩﺭ ﻋﺠﺐ ﺷﺪﻧﺪی ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪی ﻭ ﻧﻌﺮﻩ ﻫﺎ ﺑﺰﺩﻧﺪﯼ ﻭ ﺧﺸﺘﮏ ﻫﺎ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪﯼ... لایک یادت نره:)) [ 18 / 7 / 1393برچسب:شیخ و مریدان ؛ شیخ، شیخ و مریدان, ] [ 17:41 ] [ سارا ]
دانشجويي پس از اينكه در درس منطق نمره نياورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چيزي در مورد موضوع اين درس مي دانيد؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غير اينصورت نمي توانستم يك استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسيار خوب، من مايلم از شما يك سوال بپرسم ، اگر جواب صحيحداديد من نمره ام را قبول مي كنم در غير اينصورت از شما مي خواهم به من نمره كامل اين درس را بدهيد . . ادامه متلب لدفن لایک یادت نره:))ادامه مطلب مردی ایرانی در زندگی خویش به پوچی رسید، لذا تصمیم به خودکشی گرفت. بالای صخره ای نوک تیز ایستاد و دور گردن خود طناب بزرگی بست. سمت دیگر طناب را به تخته سنگی بزرگ گره زد. مقداری سم نوشید و لباس خود را به آتش کشید. بلافاصله به سمت پایین پرید و در همان لحظه با هفت تیر به سوی خود شلیک کرد. گلوله به خطا رفت و طناب بالای سرش را برید. او که از خطر حلق آویز شدن جان سالم به در برده بود، به داخل آب سقوط کرد. آب شعله های آتش را خاموش کرد و استفراغ سم را از بدنش خارج ساخت. توسط یک ماهیگیری از آب خارج و به بیمارستان منتقل شد ولی متاسفانه به دلیل کمبود امکانات لازم در بیمارستان جان باخت
کثافتم خودتونید لایک یادت نره:)) مردی که 3 تا خر خود را گم كرده بود، وارد مسجد شد و به ملا گفت: موضوع را اعلام کند تا اگر خر او را یافتند، اطلاع دهند. ملا گفت: چه كسي از مال دنیا بدش می آيد ؟ یک نفر گفت: من. ملا گفت: چه کسی از صورت زیبا بدش می آيد ؟ یک نفر ديگر گفت: من. ملا پرسید: چه کسی از صوت و آواز دلنشین بدش می آيد ؟ يك نفر گفت: من. ملا به مرد گفت: این 3 خرت را بردار و برو ! لایک یادت نره:)) بچه ها امروز دیگه بد حالم بده تا الان هیچی نگفتم گفتم بزا این چند ماهو تو مسخره بازی بگزرونم ولی امروز اصن بد حالم بده گفتم بزا ب شمام بگم چون نمیخوام تو صفحه اصلی باشه گذاشتم تو ادامه مطلب شایید بعضیا دوست نداشته باشن ببین کسای که میخوان بدونن چم شده برن ادامه مطلب لایک یادت نره:))ادامه مطلب ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺮﺥ ﺩﺭﺷﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ. ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﺨﺼﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺗﻮﭘﺨﺎﻧﺎﻩ ﻭ ﯾﮏ ﺩﺭﺷﮑﻪ ﭼﯽ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼـﻘـﺪﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ﺗﺎ ﺷﻤﯿﺮﺍﻥ ﺑﺮﯼ؟ ﺩﺭﺷﮑﻪ ﭼﯽﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﻃﺮﻓﺶ ﮐﯿﺴﺖ ، ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻧﺮﺥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿم ...!!!
ادامه متلب لدفن لایک یادت نره:))ادامه مطلب سر کلاس یکی از دانشجو ها تا استاد روشو میکرد اون ور ﺳﻮﺕ ﻣﯿﺰﺩ ! دانشجویان حاظر در کلاس حدانشجویان غایب در کلاس ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻓﻠﺴﻔﻪ فقط ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﮐﻼﺳﺶ ﺭﺍﻡ ﻧﺪﺍﺩ خر لایک یادت نره:)) در یکی از دانشگاه های تورنتو ( کانادا) مد شده بود دختر ها وقتی می رفتند توی دستشویی ، بعد از آرایش کردن آینه رو می بوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه. مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. برای همین موضوع را با رئیس دانشگاه در میان گذاشت. فردای آن روز رئیس دانشگاه تمام دختر هارا جمع کرد جلوی دستشویی و گفت : کسانیکه این کارو می کنن خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می کننن. حالا برای اینکه شما ببینید پاک کردن رژ لب چقدر سخته ، مستخدم یکبار جلوی شما آینه رو پاک میکنه. وقتی دستمال خیس شد شروع کرد به پاک کردن آینه. و از اون به بعد هیچ کس آینه رو نبوسید لایک یادت نره:)) ﭘﺴﺮﻩ ﺍﺯﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﻴﭙﺮﺳﻪ :ﺑﺎﺑﺎ ! ﻣﺎﺍﺯﻛﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻳﻢ؟ می گن زمانای قدیم یه روز ۳ تا پسر بچه میرن پیش ملا نصرالدین میگن |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |